- تاب گرفتن
- اعراض کردن، منحرف شدن
معنی تاب گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عجله کردن شتاب کردن، تعجب کردن: یکی خلعت آراست افراسیاب که گر بر شمارت گیری شتاب. ز دینار وز گوهر شاهوار ز زرین کمرهای گوهر نگار
شتاب کردن، عجله کردن
ускорять
beschleunigen
прискорювати
przyspieszać
acelerar
accelerare
acelerar
accélérer
versnellen
तेज़ करना
mempercepat
hızlandırmak
kuharakisha
ত্বরান্বিত করা
تیز کرنا
در رنج بودن در پیچ و تاب شدن
تب دار شدن به تب دچارشدن ازدیاد درجه حرارت بدن که با علائم دیگر مشخصات تب همراه باشد تب کردن تب داشتن
پرماسیدن
تاء دب ادب پذیرفتن فرهنگ پذیرفتن
پا گرفتن
روانه شدن، رونده
عیب گرفتن طعنه زدن
هماهنگ شدن
یادبود برای مرده گرفتن